وای از این واکسن 18 ماهگی
نفس مامان ، دختر نازم روز چهارشنبه 27 مهر ساعت 10 صبح رفتیم مرکز بهداشت (البته شمال ) و بالاخره واکسنتو برات تزریق کردیم ، مبارکه مامانی دیگه برا خودت خانمی شدی ها ...... الهی برات بمیرم که اینقد صبوری تا ساعت 1:30 که مشغول بازی بودی و هر وقت رو پات کمپرس سرد می ذاشتیم یه کم گریه می کردی. خوابیدی و وقتی بیدار شدی چشمت روز بد نبینه فدات بشم که از درد تمام تنت می لرزید اما اصلا مارو اذیت نکردی و فقط یتو بغل مامان آروم نشسته بودی (حتی پلک هم نمی زدی که نکنه پات بازم درد بگیره) و هر از چند گاهی یه جیغ بلند از ته دل. البته ناگفته نماند که حضور در جمع خانواده مامان و بابا خیلی برات خوب بود چون خیلی سرگرم شدی و به نظرم کمتر یاد درد پات می افتاد...